مینا اسدی
این مقاله ده سال پیش نوشته شده، و حیرانم که هنوز هم به روز است!
این یک نمایش تکراری است: بازگشت قهرمانان... استقبال ما از آنان با اشک و گل و لبخند.
قهرمانان می گویند: بفرمایید... ما می گوییم: خواهش می کنم شما بفرمایید.... قهرمانان می گویند: شما مردمید اول شما... ما می گوییم: شما رهبرید اول شما...
قهرمانان نمی خواهند رهبر باشند... به قصد رهبری نیامده اند اما نمی توانند دل نازک تر از گل مردمان عاشق را بشکنند.
به شوق می آیند... اشک در دیده و بغض در گلو... فروتنان و مهربانان را بوسه باران می کنند... ما راه می دهیم... آنان می گذرند... اول آهسته قدم برمی دارند... به دقت، به اطراف خیره می شوند... شک می کنند... دو گام به جلو و یک گام به عقب... به پشت سرشان نگاه می کنند... ما دست می زنیم.... هورا می کشیم... گل می ریزیم... و آنها را به جلو می رانیم.... می ایستیم تا آنها بروند... بروند به قله ی افتخار و پیروزی... و آنها می دوند تا برسند قبل از آنکه ما پشیمان شویم... دوستشان داریم، دوستان ما هستند... عهد کرده اند... پیمان بسته اند.
این یک نمایش تکراری است: بازگشت قهرمانان... استقبال ما از آنان با اشک و گل و لبخند.
قهرمانان می گویند: بفرمایید... ما می گوییم: خواهش می کنم شما بفرمایید.... قهرمانان می گویند: شما مردمید اول شما... ما می گوییم: شما رهبرید اول شما...
قهرمانان نمی خواهند رهبر باشند... به قصد رهبری نیامده اند اما نمی توانند دل نازک تر از گل مردمان عاشق را بشکنند.
به شوق می آیند... اشک در دیده و بغض در گلو... فروتنان و مهربانان را بوسه باران می کنند... ما راه می دهیم... آنان می گذرند... اول آهسته قدم برمی دارند... به دقت، به اطراف خیره می شوند... شک می کنند... دو گام به جلو و یک گام به عقب... به پشت سرشان نگاه می کنند... ما دست می زنیم.... هورا می کشیم... گل می ریزیم... و آنها را به جلو می رانیم.... می ایستیم تا آنها بروند... بروند به قله ی افتخار و پیروزی... و آنها می دوند تا برسند قبل از آنکه ما پشیمان شویم... دوستشان داریم، دوستان ما هستند... عهد کرده اند... پیمان بسته اند.